عاشقانه‌هایی از زندگی حضرت زهرا(س) و امیرالمومنین(ع) سفر رئیس مرکز تحقیقات اسلامی مجلس به مشهدالرضا (ع) | حوزه خراسان، پشتیبان علمی و فرهنگی فقه قانون‌گذاری حواسمان به لقمه‌هایی که برای خود می‌گیریم باشد مشهدالرضا (ع)، میزبان کنفرانس بین‌المللی فقه و قانون | رئیس مرکز تحقیقات اسلامی مجلس: ظرفیت ارزشمند حوزه خراسان، پشتیبانی از تصویب قوانین کارآمد است صحن و سراهای رضوی مهیای جشن مادر + ویدئو الگوی فاطمی، کاملترین الگوی خانواده اصلاح تصور ما درباره نماز حجت‌الاسلام‌والمسلمین نظافت یزدی: مادری معامله با خداست یازدهمین مرحله قرعه‌کشی طرح ملی «من قرآن را دوست دارم» برگزار می‌شود اعلام ویژه‌برنامه‌های سالروز میلاد حضرت زهرا(س) در حرم امام‌رضا(ع) حضور یلدایی تولیت آستان قدس رضوی در جمع کودکان بهزیستی «نور علی بن موسی الرضا (ع)» مشهد خانواده موفق؛ نسل سرنوشت‌ساز یلدا؛ فرصت ادای مستحبات اجتماعی همایش چهلمین سال تأسیس دانشگاه علوم اسلامی رضوی در مشهد برگزار شد (۲۹ آذر ۱۴۰۳) + فیلم تولیت آستان قدس رضوی: دانشگاه‌های علوم اسلامی، پیشتاز حل مشکلات کشور باشند | جامعه دانشگاهی، پای کار حل مشکلات بیاید اجرای ویژه‌برنامه‌های فرهنگی با محوریت سیره رضوی در سراسر کشور | «چهارشنبه‌های امام رضایی (ع)» به صورت ملی اجرا می‌شود تولیت آستان قدس رضوی: صرفه جویی انرژی اولویت حرم مطهر است آماده‌سازی بسته فرهنگی‌معرفتی «بی‌نهایت عاشقی» ویژه معتکفین ماه رجب دست امام (ع) روی قلب ماست
سرخط خبرها

ابن سینای زمانه قله علم بود* | یادی از مرحوم علامه محمدتقی جعفری، فقیه و مفسر فقید نهج البلاغه هم زمان با زادروزش

  • کد خبر: ۲۴۵۰۸۸
  • ۲۴ مرداد ۱۴۰۳ - ۱۱:۴۵
ابن سینای زمانه قله علم بود* | یادی از مرحوم علامه محمدتقی جعفری، فقیه و مفسر فقید نهج البلاغه هم زمان با زادروزش
مرحوم علامه محمدتقی جعفری، فقیه و مفسر فقید نهج البلاغه بود.

به گزارش شهرآرانیوز،امروز، ۲۴ مرداد ۱۴۰۳، زادروز مرحوم علامه محمدتقی جعفری، فقیه و مفسر فقید نهج البلاغه است. در مطلب زیر برخی از ویژگی‌های شخصیتی این عالم بزرگ را می‌خوانید. 

یکم| نان حلال پدر

مادر همین طور که نان سنگک داغ را از دست‌های زحمتکش پدر می‌گرفت و روی پارچه سفید متقال پهن می‌کرد، برای بار سوم با صدایی رسا و دل نشین آیه‌ای کوتاه از قرآن می‌خواند تا محمدتقی تکرار کند. پدر محمدتقی سوادی نداشت. یک شاطر ساده حلال خور بود که صبح به صبح تنورش را با یاد خدا روشن می‌کرد و اعتقاد داشت نان حرمت دارد، نباید بی وضو نعمت خدا را دست مردم داد. 

برکت داشته هایش را هم از دست گیری آدم‌هایی می‌گرفت که پناهی در این عــــــالـــم نداشتند. حالا مدت‌ها بود قحطی افتاده بود بین مردم. همان دوسه نان سنگک هرروزه‌ای را که با خود به خانه می‌برد، حکم طلا داشت. همسر کریم کلمه‌ای نپرسید که چه شد دوسه قرص نان هرروزه شد یکی؛ اما کریم معامله با خدا را خوب بلد بود. قلب رقیقی داشت. روا نمی‌دید از کنار خرابه‌ها بگذرد و زنی بی یاور با طفلی صغیر، لابه لای زباله‌ها پی لقمه نانی باشد.

آن روز همان یک قرص نان کفاف خانواده اش را می‌داد، اما یقین داشت چندین برابر آن دو نانی که بخشیده بود، به زندگی اش برمی گردد. بعدها، سربلندی فرزندانش، خستگی سال‌ها خمیرگرفتن و عرق ریختن و دوندگی را از تنش شست. محمدتقی که به سن مدرسه رسیده بود، همان شش هفت سالگی، با قرائت شیرین قرآن، دل از مدیر مدرسه اعتماد تبریز برد و با همان قواره کوچک رفت نشست کنار کلاس سومی ها. 

یکی دوسال بعد هم درحالی که چندین وچند گام جلوتر از هم سن وسال هایش به عمق هر پدیده‌ای کنجکاوی می‌کرد، برابر بزرگ‌ترین پرسش کودکی اش دنبال پاسخی مفصل سرگردان شده بود: «هستی چیست؟» این پرسشی نبود که بشود بین درس و مشق‌های دبستان و کلاس‌های بالاتر مدرسه به آن پاسخ داد. به این ترتیب روپوش خاکستری دبستان را به دیوار آویزان کرد و با یک پیراهن سفید ساده، راه حوزه علمیه را دنبال کرد تا پاسخ پرسش‌های فلسفی اش را در حجره‌های مدرسه طالبیه تبریز بیابد.

دوم| روز‌های سخت نجف

روزگار طلبگی فقط به شوق آموختن می‌گذشت، وگرنه آن قدر دشواری و مشقت در میان بود که اگر عشق به آگاهی وجود نداشت، هر جوانی در آن اوضاع از میانه راه پا پس می‌کشید؛ اما محمدتقی با خودش شرط کرده بود هرکجا خوشه علمی یافت می‌شود، با حوصله دستچین کند، خواه قم باشد، خواه مشهد، خواه عراق و تابستان‌های داغ نجف که هیچ جنبنده‌ای زیر تیغ آفتابش سر بالا نمی‌گیرد. محمدتقی را حتی تنگدستی و گرمای عراق هم مأیوس نکرد. خرج سفر تا نجف را آیت ا... ابوالحسن اصفهانی گذاشت گوشه قبایش و بقیه راه را سپرد به اراده آهنین خودش. 

محمدتقی، اما مرد روز‌های سخت بود. روزگار نوجوانی اش در تبریز هم پابه پای طلبگی، به کار در کارگاه کفاشی گذشته بود. دستش به دوخت ودوز می‌رفت. روز‌ها روی چرخ خیاطی کوچکی برای مغازه دار‌ها کفش می‌دوخت و شب‌ها از گرمای هوا به حوضچه‌های کوچک آب پناه می‌برد و همین طور که تا گردن در آب فرورفته بود، پاسخ سؤالاتش را در کتاب‌ها جست وجو می‌کرد. آفتاب بالا می‌آمد و جزوه‌ها بسته می‌شد و هنوز سؤالات بی پاسخ بسیاری در سر محمدتقی می‌جوشید؛ سؤالاتی که روز‌ها در میان کوک‌های کفاشی مرور می‌شد و او را گام به گام تشنه‌تر از پیش، مشتاق تحصیل و مطالعه می‌کرد.

سوم| شیخ بی ریای تبریزی

بار اولی است که به سفر حج واجب مشرف شده است. حالا دیگر در جمع فضلا کسی کم از «علامه» و «آیت ا...» و «حضرت حجت الاسلام» خطابش نمی‌کند. خودش هم بعد از مشقت‌ها و سخت گیری‌های بسیار، هزینه این سفر را جفت وجور کرده است.
بار‌ها دست رد به سینه خیران و ارادتمندانی زده است که از سر لطف هزینه سفر را تقدیم کرده اند، اما خودش اصرار داشته است ریال به ریال هزینه سفر را فراهم کند تا ذره‌ای شبهه به آن وارد نشود.

حالا در فرودگاه جده است و فقط ساعتی با وصال محبوب و تماشای عظمت بیت ا... الحرام فاصله دارد. با دوسه نفر از دانشمندان اهل علم آمده و گوشه‌ای مشغول گپ وگفت است که با صدای نارضایتی هم شهری هایش سر می‌چرخاند. گروهی از اهالی روستا‌های اطراف مراغه، سرگردان و مضطرب درحال اعتراض اند. کاروان کوچک آن‌ها یک روحانی برای انجام مناسک ندارد. 

یک باره قلب محمدتقی با شنیدن گویش آشنای هم ولایتی هایش می‌لرزد. دل تنگ و مجذوب هوای تبریز است. صداقت و بی پیرایگی این جماعت برای او آشناست. خودش هم روزگاری پیش از آنکه او را استاد خطاب کنند، شانه به شانه همین جمع قد کشیده است. به این ترتیب، ادامه سفر با هم زبانانش را به معاشرت چندهفته‌ای با دوستان اهل معرفت ترجیح می‌دهد و به جمع روستاییان می‌پیوندد. 

مدت‌ها بود کسی این گونه ساده و بی تشریفات با او مراوده نکرده بود. پیرزن‌ها و پیرمرد‌ها دوره اش کرده اند و یکی درمیان حمد و سوره هایشان را برایش تلاوت می‌کنند و بی تعارف «شیخ» صدایش می‌زنند. عجیب به دلش می‌نشیند این جمع ساده بی ریا. حالا او روحانی کاروان جماعتی است که هرگز او را نمی‌شناسند، اما عجیب دوستش دارند.

چهارم| سفیر کلام امیر

این بار اولی نیست که به خارج از کشور سفر کرده است تا در جمع اندیشمندان مطرح دنیا با آن‌ها گفتگو کند. حالا آمده است دانمارک.

شانه به شانه اهل علم از جای جای دنیا همگی در یک سمینار بزرگ و علمی حاضر شده اند تا هرکه هرچه در چنته دارد، لابه لای بحث و گفتگو به میدان بیاورد و دست آخر یکدیگر را به ایدئولوژی‌های خود متقاعد کنند. قله بحث، به سنجش قیمت موجودات رسیده است، به طلا که با وزن و عیار محک می‌خورد و انرژی به مقدار و کیفیت؛ اما قیمت آدمیزاد با کدام مترومعیار سنجیده می‌شود؟ 

جامعه شناس‌ها یکی پس از دیگری می‌روند پشت تریبون. هرکسی چیزی می‌گوید. نوبت می‌رسد به علامه. می‌گوید: «اگر می‌خواهید بدانید یک انسان چقدر ارزش دارد، باید ببینید به چه چیزی علاقه نشان می‌دهد و عشق می‌ورزد. کسی که عشقش یک آپارتمان دوطبقه است، درواقع ارزشش به مقدار همان آپارتمان است. کسی که عشقش ماشینش است، ارزشش به همان میزان است. اما کسی که عشقش خدای متعال است، ارزشش به اندازه خداست.» 

پس از وقفه‌ای کوتاه، همه مجموعه ایستاده از سر شوق و تحسین شروع به تشویق می‌کند. حالا علامه با اشاره دست، جمعیت را به سکوت دعوت می‌کند برای ادای سخن پایانی: «این کلام از من نبود، بلکه از شخصی به نام علی (ع) است. آن حضرت در نهج البلاغه می‌فرمایند: ارزش هر انسانی به اندازه چیزی است که دوست می‌دارد.» حالا همه حضار این بار از سر احترام روی پا ایستاده اند و نام امیرالمؤمنین (ع) را بی اختیار زیر لب زمزمه می‌کنند. 

علامه جعفری، سفیر کلام نهج البلاغه است. کسی به قدر او، عمرش را صرف تفسیر کلام پیشوای شیعیان نکرده است؛  گواهش هم ۲۷ جلد ترجمه و تفسیر نهج البلاغه که بزرگ‌ترین میراث او در میان ۱۰۰ جلد کتاب و مقاله ارزشمندی است که از خود به یادگار گذاشت و از میان ما رفت.

*برگرفته از سخنان امام خمینی (ره) درباره علامه محمدتقی جعفری، که گفته بودند: «آقــــای جعفری ابن سینا‌ی زمانه هستند.».

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->